جدول جو
جدول جو

معنی نمازی شدن - جستجوی لغت در جدول جو

نمازی شدن
(غُ زَ دَ)
پاک و طاهر شدن. شسته شدن. غسل داده و پاکیزه شدن:
تا نمازی نشود دیدۀ من بنده به اشک
عشق دستوری ندهد که کنم در تو نگاه.
اثیر اخسیکتی.
شستند بسی ز چاره سازی
پیراهن ما نشد نمازی.
نظامی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(عُ دَ / دِ بَ تَ)
علم شدن. مشهور گشتن. انگشت نما شدن:
که پروردۀ مرغ باشد به کوه
نشانی شده در میان گروه.
فردوسی.
نشانی شد اندر میان مهان
نزاید چنو مادر اندر جهان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(طُ پُ زَ دَ)
فرود آمدن. از بالا به پائین آمدن. (ناظم الاطباء) ، از جانب خدا وحی برپیغمبر فرستاده شدن. (ناظم الاطباء) : کی به وی کتاب و شریعت نازل شده است. (سندبادنامه ص 7).
انداختی به چهرۀ پرنور خود نقاب
نازل به شأن حسن تو شد آیۀ حجاب.
آرزوی اکبرآبادی.
، پست شدن. فرود آمدن: زمین بوسید و گفت قدر بلند سلطان بدین قدر نازل نشدی. (گلستان) ، نازل شدن بها و قیمت، کم شدن نرخ و بها از قیمت اصلی. (آنندراج). کم شدن. پائین آمدن. ارزان شدن
لغت نامه دهخدا
(دُ رُ گَ تَ)
سخن چینی کردن. سخن چین شدن. عیبجویی کردن و طعنه زدن. رجوع به غماز شود:
مشو غماز کس نزدیک شاهان
بترس آخر ز آه بیگناهان.
ناصرخسرو.
ترا صبا و مرا آب دیده شد غماز
وگر نه عاشق و معشوق رازدارانند.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(طَ چَ / چِ کَ دَ)
نازک شدن گوشت، ترد و زودپز شدن آن بعلاج، مانند در برف و یخ نهادن یا در ماست و امثال آن خوابانیدن آن یا برگ انجیر یا انجیر نارس در دیگ گوشت کردن یا پاشیدن گرد انجیر خام خشکانیده بر آن، و امثال آن. (یادداشت مؤلف). لغومه. (تاج المصادر بیهقی). و نیز رجوع به نازک شود
لغت نامه دهخدا
(غُ کَ دَ)
پاک کردن. (غیاث اللغات) (آنندراج). شستن. تطهیر کردن. آب کشیدن. پاکیزه کردن. غسل دادن:
تا بر کف پای تو تواند مالید
دل را همه شب دیده نمازی می کرد.
عسجدی.
و اگر این مقیم را دسترس آن باشد که وی را جامۀ نو سازد تقصیر نکند و اگر نباشد تکلیف نکند همان خرقۀ وی را نمازی کند تا چون از گرمابه برآید درپوشد. (کشف المحجوب).
گوزنی که با شیر بازی کند
زمین جای قربان نمازی کند.
نظامی.
و جامه پاره های کهنه برچیدندی و نمازی کردندی واز آن ستر عورت ساختندی. (تذکرهالاولیاء ج 2 ص 294).
هرچ آن شود پلید نمازی کنند از آب
آب ار شود پلید نمازیش چون کنند.
امیرخسرو (از آنندراج).
من اینجا جامه ها کردم نمازی
خجندی گر ز رومی شست دفتر.
نظام قاری.
دلا به خون دگر دامنی نمازی کن
در آب دیدۀ من خیز و آب بازی کن.
علی قلی بیگ (از آنندراج).
، صاف نمودن. (غیاث اللغات) (آنندراج). از آلایش پاک داشتن. سره کردن. (فرهنگ فارسی معین) :
نمازت را نمازی کن به هفت آب نیاز ار نه
نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش.
خاقانی (دیوان چ سجادی ص 214)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نازل شدن
تصویر نازل شدن
از بالا بپائین آمدن، فرود آمدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نازک شدن
تصویر نازک شدن
ترد و زود پز شدن گوشت و مانند آن
فرهنگ لغت هوشیار
شهره شدن مشار الیه گردیدن علم شدن: نشانی شدست او بروم اندرون که نر اژدها شد بجنگش زبون. (شا. بخ. 6 ص 1487)
فرهنگ لغت هوشیار
پاک کردن (جامه و غیره) تطهیر: دانشمند گفت: جامه ها نمازی کنیم و کفنها که باب بر آورده ایم در گردنهااندازیم، از آلایش پاک داشتن سره کردن: نمازت را نمازی کن بهفت آب نیاز ارنه نمازی کاین چنین نبود جنب خوانند اخوانش. (خاقانی)، نماز گزاردن: خدای تو جهانی پر فرشته همه از فیض روحانی سرشته فرستاد اینت لطف کارسازی که تا کردند برخاکم نمازی. (اسرارنامه عطار) مقابل نا نمازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غماز شدن
تصویر غماز شدن
سخن چینی کردن، عیبجوئی کردن و طعنه زدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منازع شدن
تصویر منازع شدن
ستیزه کردن، مزاحم شدن، متعرض گردیدن: (... قرار نهادند که سیستان... مسعود را باشد و متعرض و منازع نشوند) (سلجوقنامه ظهیری. چا خاور 17)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نامی شدن
تصویر نامی شدن
((شُ دَ))
معروف و مشهور شدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
التّمويل
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
Finance
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financer
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
融资
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
資金を提供する
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
مالی مدد دینا
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
לממן
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
การเงิน
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
자금을 지원하다
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
kufadhili
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
वित्तीय करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanse etmek
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
membiayai
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
অর্থায়ন করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanziare
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finanzieren
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financieren
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
фінансувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
финансировать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
finansować
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از مالی شدن
تصویر مالی شدن
financiar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی